• وبلاگ : وقتي باران کوچک بود
  • يادداشت : باران يک ماهه
  • نظرات : 0 خصوصي ، 9 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + رهگذر 

    اون روز كه بارون زد و يه پيامك رسيد كه باران امد....

    سه بار خوندم تا فهميدم و خدا مي دونه چقدر شاد شدم از اومدنش كه باعث شادي پدر و مادري شد كه نيومده عاشقش بودن...

    همونجوري كه تلفني گفتم اميدوارم باران بركت هميشگي روزگارتون باشه....